رازهای خطرناک
نویسنده: شاهد بنیاسدی
زمان مطالعه:3 دقیقه

رازهای خطرناک
شاهد بنیاسدی
رازهای خطرناک
نویسنده: شاهد بنیاسدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]3 دقیقه
جایی نوشته شده بود رازها سه دستهاند. دستهی اول، رازهایی که فقط چندنفر میدانند، دوستان صمیمی و نزدیک. دستهی دوم، رازهایی که فقط خود آدمی میداند و دستهی سوم، خطرناکاند. خطرناکتر از دو دستهی قبل. این رازها را آدم خودش هم دوست ندارد بداند و از آنها فرار میکند و انکارشان میکند.
ما معمولاً از راز که میگوییم به دستهی اول و دوم فکر میکنیم و ذهنمان به سمت چیزهایی میرود که عدهای اندک میدانند و دیگران نه. یا چیزهایی که هیچکس جز خودمان نمیداند و ما تنها رازدار آنایم. من اما اینجا میخواهم از دستهی سوم رازها بگویم؛ رازهایی که خودمان هم از یادآوریشان ترس داریم و نمیخواهیم حتی باور کنیم چنین چیزی وجود داشته، یا وجود دارد؛ خاطرات، شنیدهها و دیدههایی که مسئلهاش را حل نکردیم و حذفشان کردیم تا نبینیمشان. تو گویی که غیب میشوند. اما نه، غیب نمیشوند، پنهان میشوند در گوشهای از ذهن و در تاریکخانهای میمانند، شاید روزها و شاید هفتهها و شاید ماهها یا سالها. انگار در انباریِ خانهای قدیمی حبسشان کردیم و دور دهانشان نواری پیچیدهایم که صدایشان بلند نشود. که نشنویم و فراموش کنیم. اما این رازها روزی و جایی سربرمیآورند. و سخت نفسگیر است مواجهه با رازهایی که حتی از فکرکردن به آن و یادآوریاش گریزانیم.
من دارم دست میگذارم روی سختترین مواجههی آدمی با حقیقت. رازهای دستهی سوم از آنجایی که گفته و شنفته نمیشوند، تا همیشه زندهاند. راز تنها وقتی میمیرد که افشا شده باشد. پس وقتی که افشا میشود و با آن مواجه میشوی دیگر راز نیست و واقعه است، اتفاق است و تاریک نیست. چراغی روشن به آن افتاده و از راز به روایت و خبر تبدیل میشود.
و اما رازهای خاموشِ دستهی سوم نمیمیرند، چراکه گفته نمیشوند. و از آنجا که پنهاناند، زندهاند و ضربه میزنند به روان و ناخودآگاه. خوابها را سیاه میکنند. این رازها آسیبزنندهاند. گاهی خودت هم نمیدانی که چه شد؟ چرا چنین شد و چنان نشد؟ اما رازها میدانند. چراکه زندگی میکنند و میبینند و گاهی ضربه میزنند. و چون تاریکاند، دیده نمیشوند. تا روزی که شجاعتر شوی، آنقدر که بایستی و مواجه شوی. راز تا زمانی که راز است، تاثیرش را روی روان آدمی و جریان زندگیاش میگذارد و دست برنمیدارد. حتی اگر انکارش کنیم.
من فکر میکنم که راز، خود آدمیست و نقابی که بر صورت است. دیگران فقط رنگ و لعاب میبینند. اما نزدیکان و دوستان را فریب کمتریست. نزدیکان چیزی میبینند و دیگران نه. خودمان چیزی میدانیم و دوستان نه. و جلوهای از خود را خودمان هم نمیخواهیم ببینیم؛ چراکه این جلوهها دوست داشتنی نیستند. همان راحتتر که انکارش کنیم و از آن فرار کنیم. این دستهی سوم راز، انتهای خود آدمیست. ما چیزی هستیم که نشان نمیدهیم و بیشتر چیزی هستیم که خودمان هم نمیخواهیم باور کنیم که آنایم.

شاهد بنیاسدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.